خلاصه کتاب هنرظریف بی خیالی
زمان مطالعه 36 دقیقه
خوب زیستن چیست، و چگونه می توان در مسیر آن قدم برداشت؟
چگونه فقط روی امور مهم زندگیتان تمرکز کنید و به بقیه امور توجه نکنید؟
کتاب هنر ظریف بی خیالی از دیگر آثار پرمخاطب و به نوشتۀ مارک منسون می باشد. گروه آموزشی ”سخن دوست” در ادامه خلاصه ای ارزشمند از این کتاب را برای شما دوستان به ارمغان آورده است.
فرقی نمیکند در یک کشور پیشرفته زندگی می کنید یا در یک کشور فقیر؛ همه ما انسان ها همواره با فرصتهایی روبهرو میشویم که اگر به خوبی از آن استفاده کنیم، به پیشرفتی که ایده آل مان هست، دست خواهیم یافت. انسان امروزی همیشه با گزینههای زیادی روبهروست، از انتخاب شغل گرفته، تا انتخاب منابع خبری برای دنبال کردن اخبار روز و حتی انتخاب همسر!
امروزه انسان توانسته رفاه بیشتری را در مقایسه با اجداد خود به دست بیاورد. پیشرفتهای علمی و پزشکی امید به زندگی را نسبت به گذشتگانمان افزایش داده است. بنابراین در چنین شرایطی چرا نباید گفت که زیستن در چنین دنیایی، شادمانی محض نیست؟
با این وجود بسیاری از ما بااینکه از سطح رفاه خوبی برخوردار هستیم، اما هنوز در مورد بسیاری از جنبههای زندگیمان نگران بوده و دچار استرس میشویم. اما چرا به چنین ویروس همگانی مبتلا شدهایم؛ ویروسی که با جاهطلبیها و خواستنهای بیشتر، باعث رنج و استرس همیشگی انسان شده است.

دلیل این اتفاق بسیار واضح است. ما آنقدر با گزینههای متعدد احاطه شدهایم که گاه وسوسه میشویم همه آن کارها را امتحان کنیم و به عبارتی سادهتر دستی در همه چیز داشته باشیم. این موضوع باعث میشود که بهجای تمرکز در یک زمینه، خود را با گزینههای متعدد گیج کنیم. هیچ میدانستید که با اینکار، بیش از حد خود را تحت فشار قرار میدهید و به تدریج تمام قوا و انرژی خود را از دست خواهید داد؟
چاره این است که ابتدا بررسی کنیم چه چیزی برایمان اهمیت کلیدی و حیاتی دارد. در این صورت شاید این سوال پیش بیاید که تکلیف دیگر گزینههایی که توجهتان را جلب کرده، چه میشود؟
جواب ساده است: کوچکترین اهمیتی به آنها ندهید! این مقاله به شما کمک خواهد کرد که موضوعات مهم زندگیتان را حتی اگر در ظاهر کوچک و جزئی باشند تشخیص داده و به آنها بیش از هر مورد دیگر اهمیت و توجه نشان دهید.
در این مقاله به پرسشهای زیر پاسخ داده میشود:
- چرا نباید خود را با گروه موسیقی متالیکا مقایسه کنید؛
- چرا کلید قرار گرفتن در مسیر درست، انتقاد از خویش است؛
- چرا مرگ باید برای همه ما به معنی پایان باشد؟!
-
برای کاری رنج و مشقت بکشید که ارزشش را داشته باشد!
تصور کنید که بعد از مرگ دستآوردتان روی سنگ قبرتان نوشته میشود. اگر بخواهید تنها در یک جمله، خود و دستآورد زندگیتان را تعریف کنید، چگونه آن را توصیف میکنید؟ جواب این سوال همان چیزی است که هدف و غایت زندگی شما را شکل میدهد.
با اینحال جواب دادن به این سوال آنقدرها هم ساده نیست. شاید در جواب به این سوال بگویید که ثروت، امنیت شغلی، شادی و داشتن خانواده شاد، تمام چیزی است که میخواهید. اما این خواستهها چندان واضح نیستند و شما به صورت کامل مشخص نکردهاید که منظورتان از ثروت دقیقا چه نوع درآمدی است یا خانواده شادی که آرزویش را دارید، چه خصوصیات بارزی دارد.
حقیقت این است که خواستههای مبهم مشکل زا هستند زیرا این خواستهها، انگیزه کافی برای دنبال کردن اهدافتان را در اختیارتان قرار نمیدهد. اما اگر خواستهتان را شفاف و با جزئیات کامل مطرح کنید، برای رسیدن به آن هدف مشخص از خود پشتکار بیشتری نشان خواهید داد.
نکته مهم دیگر این است که هیچ شخصی با دست روی دست گذاشتن و تنها نوشتن اهداف و تصویرسازی ذهنی برای آن به جایی نرسیده است! اگر میخواهید در زندگی به جایی برسید که انتظارش را دارید، باید طعم رنج و سختی را بچشید. همه کسانی که امروز جزو افراد موفق در دنیا هستند، موفقیت و درخشش خود را مدیون سالها تلاش سخت و پشتکار زیاد هستند.
بدیهی است که برای رسیدن به اهدافتان باید موانع زیادی را پشت سر بگذارید چون جاده موفقیت مسیری پرفراز و نشیب است.
در جاده پرپیچوخم تحقق اهداف، شما به اراده و انگیزهای قوی نیاز دارید، زیرا بدون ارادهای قوی و اشتیاقی سوزان، سنگلاخهای جاده و خستگیِ راه، توان ادامه دادن را از شما خواهد گرفت. بنابراین اگر هدفی ندارید که برای رسیدن به آن مصمم باشید، در مواجهه با سختیها و رنجها از توان خواهید افتاد.
برای مثال فرض کنیم که هدف شما این است که مدیرعامل یک شرکت مشهور شوید. این آرزو در شما شوق و اشتیاق کافی ایجاد کرده و باعث میشود که نسبت به پیگیری آن انگیزه پیدا کنید. هنگامی که به قدرتی که یک مدیرعامل میتواند داشته باشد و یا مسئولیتهای او فکر میکنید، کاملا هیجانزده میشوید. بااینحال تحقق این آرزو کار چندان سادهای نیست!
یک مدیرعامل به طور مرتب هفتهای 60 ساعت کار میکند، او باید تصمیمات سختی بگیرد و لازم است که آمادگی اخراج کردن افراد را در صورت لزوم داشته باشد؛ این مسئولیتها نمیتواند توسط کسی که شخصیت متزلزلی دارد، انجام شود. بنابراین علاوه براینکه برای مدیرعامل شدن تلاش میکنید همزمان باید بر روی خصوصیات اخلاقی خود نیز کار کنید؛ این کاری است که یکشبه ممکن نیست و نیاز به گذر زمان دارد.
علاوه بر گذر زمان برای رسیدن به رویایتان باید متحملِ سختی و مشقت هم شوید. اگر برای خواستهتان ارزش چندانی قائل نیستید، بیشک خیلی زود در میانه راه متوقف میشوید و خیلی راحت رویایتان را فراموش خواهید کرد!

درواقع باید ببینید که از انجام چه کاری واقعا لذت میبرید. کار کردن روی چیزی که شما را خوشحال میکند به این معنی است که نه تنها از این تلاش مداوم خسته نخواهید شد، بلکه عادت میکنید که آن کار را همیشه دوست داشته باشید.
به عنوان مثال نویسنده این کتاب را در نظر بگیرید. او پی برد که عاشق نوشتن در مورد روابط و قرارهای عاشقانه است. به همین دلیل تصمیم گرفت وبلاگی شامل نکتههایی در خصوص روابط و قرارهای عاشقانه بسازد. این کار در ابتدا کار چالش برانگیزی بود، اما به این خاطر که او عاشق کاری بود که انجام میداد در برابر مشقت و سختی راه پیروز شد.
در نهایت، سختیها نتیجه دادند؛ آن وبلاگ، صدها هزار خواننده جذب کرد و به حدی درآمدزا شد که نویسنده آن کار را به صورت تمام وقت انجام داد.
این نکته را در نظر بگیرید که به دنبال یک زندگی ساده بودن که عاری از مشقت است فایدهای ندارد. تنها راهی که میتوانید از طریق آن در زندگی پیشرفت کنید پیدا کردن هدفی است که میخواهید برای آن متحمل سختی شوید. در مسیر تحقق اهدافتان خیلی مهم است که به کارها و وظایفی که برایتان شادی به ارمغان نمیآورند نه بگویید. در این مورد کاملا بیرحم باشید و دست از چیزهایی که در زندگی شما را شاد نمیکنند، بکشید.
روی چیزهای اندک اما مورد اشتیاق متمرکز شوید و کوچکترین اهمیتی به چیزهای دیگر ندهید.
-
رنج کشیدن میتواند منجر به دستآوردهایی مثالزدنی شود
وقتی در مورد سختی کشیدن در راه رسیدن به اهداف، صحبت میکنیم، شاید در نگاه اول به یاد هنرمند فقیری بیفتیم که باوجود تلاش و رنج زیادش، کسی قدر او و آثارش را نمیداند. با این حال او هرگز حاضر نیست که تسلیم شود زیرا امید دارد که روزی نبوغش دیده شود؛بنابراین تا رسیدن به این هدف، دست از خواستهاش برنمیدارد.
این روایت تلخ، بیش از آنچه فکر کنید در دنیای امروز واقعیت دارد.
داستان زندگی گیتاریست آمریکایی دِیو ماستِین ( Dave Mustaine ) مصادقی از این مورد است. ماستین در سال 1983 از گروه موسیقی متالیکا بیرون انداخته شد، آنهم درست در زمانی که گروه متالیکا در شرف رسیدن به شهرت بود. او که به شدت از این طرد شدگی عصبانی بود، مصمم شد که به اعضای گروه موسیقی پیشیناش نشان دهد که چه اشتباهی کردهاند.
او دو سال به طور خستگی ناپذیر تلاش کرد تا مهارتهایش را بهبود بخشد. او به دنبال موزیسینهایی بود تا یک گروه موسیقی حتی بهتر از متالیکا تشکیل دهد. ماستین درنهایت یک گروه موسیقی با نام مگادِث ( Megadeth ) تشکیل داد که به شدت محبوب شد و توانست بیش از 25 میلیون نسخه از آثار خود را به فروش برساند.
گرچه، علیرغم موفقیت مگادث، ماستین باز هم در زندگی، شادی واقعی که دنبالش بود را نیافت. او به مقایسه موفقیت خود با دستآوردهای گروه موسیقی سابقش یعنی متالیکا ادامه داد.
ماستین به این خاطر که خود را با متالیکا مقایسه میکرد، علیرغم موفقیتهای درخشانش، خود را یک بازنده درنظر میگرفت.

تنها راهی که ماستین میتوانست احساس موفقیت داشته باشد این بود که از اعضای گروه موسیقی سابقش موفقتر باشد. این به معنی آن بود که او محکوم به ناامیدی است چون نمیتوانست همانند گروه متالیکا به چنان شهرتی برسد.
بنابراین برای ایجاد حس همیشگی شادی در خودتان، باید ارزشهای سالمتری پیدا کنید تا دستآوردهای خود را بر اساس آنها قضاوت کنید.
پیت بِست ( Pete Best ) مثال بسیار خوبی از این است که چگونه اتخاذ ارزشهای صحیح میتواند منجر به شادی افراد شود. بست هم مانند دیو ماستین از یک گروه موسیقی که در شرف موفقیت بود بیرون انداخته شده بود؛ یعنی گروه بیتلز ، بزرگترین گروه موسیقی تاریخ!
بست میدید که اعضای گروه موسیقی سابقش به اوج موفقیت رسیدند و این موضوع او را به شدت افسرده کرده بود. اما افسردگی او دیری نپایید و او تصمیم گرفت که ارزشهایش را تغییر دهد.
او پی برد چیزی که واقعا در زندگی میخواهد یک خانواده مهربان و تجربه یک زندگی خانوادگی شاد است.
هرچند بست باز هم میخواست موسیقی بنوازد اما یاد گرفت که موفقیت و بدبختی خود را به بود و نبود موسیقی در زندگیاش نسبت ندهد. این تغییر دیدگاه و ارزش در بست، منجر به یک زندگی شاد و توام با رضایت در او شد. او توانست مجددا از نواختن موسیقی لذت ببرد حتی باوجود اینکه آن گروههای موسیقی که عضوشان بود، موفقیت کمی داشتند.
بنابراین وقتی که بحث شادی در میان باشد ارزشهایی که برای خود تعیین میکنیم ، بسیار مهمتر از موفقیتهای ظاهری هستند. در ادامه خواهیم دید که چگونه میتوانیم ارزشهای صحیحی برای زندگی خود بیابیم.
-
بسیاری از افراد، تمایل دارند که روی ارزشهای مضحک و بیهوده متمرکز شوند
متوجه شدیم که مقایسه دستآوردها و ارزشهای وجودی خود و کارهایمان با دیگران، منجر به ناامیدی خواهد شد. این کار، یکی از چندین ارزش مضحک و بیهوده است که ما را از مسیرمان به سمت شادی منحرف میکند.
به عنوان مثال احساس لذت را در نظر بگیرید. انتخاب بسیاری از افراد این است که لذت را به عنوان اولویت اول زندگی خود قرار دهند. با اینحال فقط به دنبال لذت بودن، کار درست و اصولی نیست؛ در حقیقت این موضوع اساسیترین ارزش معتادان، منحرفان جنسی و شکم پرستان است!
بر اساس تحقیقات، آنهایی که لذت را به عنوان بالاترین ارزش در نظر میگیرند احتمالا در زندگی بیشتر از دیگران مضطرب و افسرده خواهند بود.
یک ارزش پوچ و بیهوده دیگر این است که موفقیتهای مادی خود را به عنوان معیار ارزشمند بودن یا نبودن زندگیتان به کار ببرید . چه به دنبال یک ماشین مجللتر از ماشین همسایهتان باشید و یا ساعت رولکس گرانقیمتتان را به رخ دوستتان بکشید، این ارزشهای مادی هیچ منفعت طولانی مدتی به همراه ندارند.

براساس مطالعات انجامشده، وقتی نیازهای اولیهمان در زندگی برآورده شوند، از آن زمان به بعد ثروت بیشتر، میزان شادی را افزایش نخواهد داد. به عنوان مثال اگر بخواهیم کسب ثروت را قبل از ارزشهایی مانند خانواده، صداقت یا یکپارچگی دنبال کنیم، به دنبال شادی بودن حتی میتواند تاثیرات مخربی نیز داشته باشد!
بنابراین چطور میتوانید از ارزشهای مضحک و بیفایده دوری کنید؟
جواب این سوال را باید ریشهیابی کرد. بدین معنی که پیروی از ارزشهای مضحک و پوچ، اغلب برآمده از نبود ارزشهای ارزنده است. بنابراین اگر میخواهید که نه کورکورانه به دنبال لذت باشید و نه به مرسدس بنز جدید همسایهتان حسادت کنید، باید ارزشهایی را انتخاب کنید که متناسب با خواسته و نیتتان باشد؛ ارزشهایی که ارزش وقت گذاشتن و البته رنج کشیدن را داشته باشند.
خلاصهوار میتوان گفت که ارزشهای خوب باید:
- بر اساس واقعیت باشند؛
- برای جامعه سودمند باشند؛
- تاثیری فوری و قابل کنترل داشته باشند.
به عنوان مثال صداقت را در نظر بگیرید. صداقت، ارزش بسیار خوبی است که بر اساس آن زندگی کنید، چرا که میتوانید آن را کنترل کنید. فراموش نکنید که این تنها شما هستید که میتوانید تصمیم بگیرید که صادق باشید یا نه؛ این ارزش بر اساس واقعیت است؛ و به این خاطر که برای دیگران بازخورد صادق بودن شما را به همراه دارد، سودمند است.
ارزشهای دیگری که مطابق با این سه معیار هستند خلاقیت ، سخاوت و فروتنی هستند.
-
به جای اینکه احساس کنید قربانی هستید، مسئولیت زندگی خود را برعهده بگیرید!
هر ساله هزاران دونده آماتور در دوی ماراتون شرکت میکنند. بسیاری از آنها رسالت بزرگی از انجام این کار دارند؛ مثل جمعآوری پول برای امور خیریه. اگرچه بسیاری از دوندگان در به پایان رساندن مسیر با دشواری مواجه میشوند اما اکثر دوندگان آماتور از این دستآورد خود مفتخر هستند.
حال تصور کنید به جای اینکه داوطلبانه در یک ماراتون شرکت کنید، تحت یک اجبار سفت و سخت، مجبور میشدید که در آن شرکت کنید. در این صورت فارغ از اینکه چقدر خوب دویدید، احساس و تجربه خوبی از شرکت در ماراتن نخواهید داشت!
متاسفانه زندگی بسیاری از ما به گونهای سپری میشود که گویی تجاربمان به ما اجبار شدهاند. برای مثال وقتی در یک مصاحبه کاری موفق نمیشویم، یا توسط شخصی که دوست داریم طرد میشویم و یا حتی وقتی به موقع به اتوبوس نمیرسیم، خود را قربانی شرایط به وجود آمده میدانیم .
درحالی که تا خودمان نخواهیم هیچ کس و هیچ چیزی نمی تواند باعث ایجاد احساسات ناخوشایند در ما شود.
شاید نتوان وقایع بیرونی را تحت کنترل خود گرفت، اما حداقل میتوانیم کنترل احساسات و واکنشهایمان را در دست یگیریم.
نمونه احساس قربانی شدن را میتوان در زندگی فردی به نام ویلیام جیمز به وضوح مشاهده کرد. ویلیام جیمز در یک خانواده ثروتمند و مرفه آمریکایی در قرن نوزدهم به دنیا آمد. او از لحاظ جسمی در سلامت نبود. ویلیام اغلب خالت تهوع داشت و در ناحیه پشت بدن و کمر، از درد عضلانی رنج میبرد. اولین رویای او این بود که نقاش شود، اما هرگز برای رسیدن به این هدف مصمم و قاطع نبود. متاسفانه اگر علاقهای هم از خود بروز میداد، پدرش دائما به این خاطر که او استعداد نداشت او را مسخره میکرد. بعد از اینکه از نقاشی ناامید شد تصمیم گرفت تا حرفه پزشکی را به عنوان شغل آیندهاش انتخاب کند، اما متاسفانه در این کار هم موفق نشد. جیمز وقتی که در دانشگاه علوم پزشکی بود ترک تحصیل کرد!
بعد از آن تصمیم مأیوسکننده، جیمز بسیار افسرده شد. او برای لحظهای زندگی خود را مرور کرد. او با خود فکر کرد که نه از نعمت سلامتی برخوردار است و نه شغلی دارد که از آن امرار معاش کند. بدتر از همه او حتی خانوادهای نداشت که از او حمایت کند. فکر کردن به تمام اینها باعث شد که جیمز آنقدر خود را درمانده و حیران ببیند که جز خودکشی راه حل دیگری به ذهنش نرسد! اما در گیرودار خودکشی او به صورت تصادفی با کتابی آشنا شد که زندگیاش را تغییر داد.
نویسنده آن کتاب فیلسوفی به نام چارلز پیِرس ( Charles Pierce ) بود.
پیام اصلی کتاب این بود که هر شخصی باید مسئولیت صد در صدی زندگی خود را بر عهده گیرد.
خواندن این جمله آنقدر برای ویلیام نو و تازه بود که تاثیر تکاندهندهای در ادامه زندگی او گذاشت.
جیمز پی برد که تمام مشکلاتش از این باور نشات میگیرد که او قربانی تاثیرات بیرونی است. او در مقابل وقایع بیرونی مانند بیماری یا انتقادهای پدرش، خود را آنقدر ضعیف و درمانده میدید که فقط احساس قربانی شدن داشت. اما با خواندن آن کتاب، ویلیام پی برد که مسئولیت زندگی و کارهایش بر عهده خودش است. بنابراین ویلیام تصمیم گرفت که از نو زندگیاش را آغاز کند. پس از سالها کار سخت، جیمز بدل به فردی پیشگام در علم روانشناسی آمریکا شد.
بنابراین اگر زمانی احساس کردید که قربانی شرایط ناگوار و وقایع بیرونی هستید، زندگی ویلیام جیمز را به یاد بیاورید و سعی کنید مسئولیت زندگیتان را بر عهده بگیرید.
برای مثال تصور کنید که شریک زندگیتان به رابطهاش با شما پایان میدهد. خیلی راحت میتوانید شریک زندگیتان را مقصر اتفاق به وجود آمده بدانید و او را به خاطر سنگدل بودن سرزنش کنید. با چنین واکنشی به راحتی خود را تبرئه کرده و از قبول مسئولت شانه خالی میکنید.
عمل هوشمندانهتر این است که شما هم در این جدایی خود را مسئول بدانید و بررسی کنید که چگونه در این جدایی سهمی داشتهاید. شاید در امور مختلف به شریک زندگیتان کمک نکردید، شنونده خوبی برایش نبودید و یا هرگز برای رویاهایش اهمیتی قائل نشدید.
با تشخیص اشتباهات و کار کردن روی آنها، میتوانید در آینده از وقوع چنین اشتباهاتی اجتناب کنید. تنها در این صورت میتوانید تجربه داشتن یک زندگی بهتر و شادتر را داشته باشید.
-
ما اغلب هنگامی که هویتمان در خطر است پا به فرار میگذاریم!
تصور کنید که مدیر ارشد یک شرکت بزرگ و برجسته هستید. از شغلی که دارید و از درآمدتان بسیار راضی هستید؛ علاوهبراین صاحب یک اتومبیل شیک هستید و همیشه لباسهای زیبا و جذابی به تن میکنید. در کنار همه اینها همکارانتان احترام زیادی برای شما قائل هستند و این باعث میشود عاشق شغلتان باشید. به عبارتی گویی شغل شما هویت شماست.
حال تصور کنید که این فرصت را دارید تا به بالاترین سطح در حرفه تخصصی خود دست پیدا کنید. برای مثال مدیر شرکتتان از شما میخواهد که یک مقاله انتقادی از یک موضوع بحثبرانگیز روز جامعه بنویسید و آن را در فضای عمومی به اشتراک بگذارید.
هرچند در صورت موفقیت ممکن است مشهور شوید اما احتمال شکست هم وجود دارد. درواقع قدم گذاشتن در این راه همراه با ریسکهای بسیار بزرگی است. به عبارت سادهتر، اگر نتوانید به بهترین شکل ممکن این کار را انجام دهید، همه چیز را از دست خواهید داد، یعنی شغلتان، اتومبیل، احترام، و مهمتر از همه هویتتان.
آیا با دانستن این خطرات باز هم حاضر هستید که ریسک کنید؟
اکثر مردم این ریسک را نخواهند کرد. این امر نتیجهِ پدیدهای است که نویسنده این کتاب به آن میگوید قانون اجتناب مانسون ( Manson’s Law of Avoidance )، یعنی تمایل انسان برای فرار از هر چیزی که هویت او را به خطر میاندازد.
گرچه دوری از ریسکهای بزرگ، مانند ریسکی که به آن اشاره شد، ممکن است در ظاهر عاقلانه باشد، اما تلاش عاجزانه ما برای محافظت از هویتمان بیشتر مانع است تا اینکه کمک کند. به عنوان مثال بسیاری از هنرمندان و نویسندگان آماتور حاضر نیستند کار خود را در معرض عموم قرار دهند. آنها از این میترسند که اگر کار هنری یا نوشته خود را نشان دیگران دهند، هیچ کس از آن خوشش نخواهد آمد.
این دسته از افراد بر این باور هستند که شکست، هویت آنها را نابود خواهد کرد ؛ هویتی که حول محور امکان تبدیل شدن به یک هنرمند بزرگ بنا شده است. به همین دلیل هرگز این کار را امتحان نمیکنند.
خوشبختانه راهی وجود دارد تا بتوانبد آثار نکات منفی قانون اجتناب مانسون را کمرنگ کنید؛ این راه، الهام گرفتن از مکتب بودیسم است. بودیسم، نوعی مکتب فکری است که به انسانها کمک میکند تا از همه تواناییهای بالقوه انسانی برای درک ذات واقعی حقیقت بهره ببرند.

توجه داشته باشید تمامی برچسبهایی که به خود نسبت میدهیم نظیر ثروتمند، فقیر، شاد، ناراحت، موفق، شکست خورده و غیره، صرفا ساختگی هستند. این برچسبها واقعی نبوده و به همین دلیل نباید بگذاریم این برچسبهای ساختگی، زندگی ما را تحت کنترل خود گرفته و بر ما حکم کنند.
بنابراین باید تمرین کنیم که دست از هویت دروغینی که برای خود ساختهایم، برداریم!
رها کردن خود از هویتهای ساختگی، میتواند یک تجربه فوقالعاده باشد. به عنوان مثال، ممکن است این هویت را از خود ساخته باشید که شغلتان مهمترین چیزی است که برایتان اهمیت دارد؛ شما این اهمیت را آنقدر پررنگ و حیاتی در نظرگرفتهاید که حتی آن را از خانواده و سرگرمیهایتان هم مهمتر میدانید. این هویت ساختگی باعث میشود آنطور که باید از زندگیتان لذت نبرید و خانوادهتان را هم از خود برانید.
چاره این است که خود را از این تصویری که از خویش دارید رها سازید؛ چرا که این هویت، تنها شما را محدود میکند.
هویت جدید شما فردی است که شادیاش را فدای کارش نمیکند. با داشتن چنین رویهای، قادر خواهید بود از هر کاری که باعث رضایت و شادیتان شود، استقبال کنید؛ حال آن کار میتواند وقت گذراندن با فرزندانتان باشد یا ساختن یک ماکت چوبی برای فرزندتان.
-
اگر بهدنبال تغییری مثبت هستید باید اشتباهات و نقاط ضعف خود را بپذیرید
آیا شما هم از افراد ازخود راضی که همیشه فکر میکنند حق با آنهاست بدتان میآید؟
افراد آزاردهندهای که فکر میکنند همه چیز را میدانند. بدتر از همه این است که حتی وقتی به آنها میگویید که حق با آنها نیست به حرفتان گوش هم نمیدهند. شاید با خود بگويید که از این دسته افراد نیستید اما باید بگوییم که متاسفانه شما چنین ویژگی دارید!
این مثال را در نظر بگیرید: یکی از دوستان نویسنده به تازگی با مردی نامزد کرده بود. این داماد آینده تقریبا در چشم همه انسانی نجیب و مهربان بود اما برادر دختر، به هیچ وجه این نظر را نداشت. او مدام از انتخاب شریک زندگی خواهرش انتقاد میکرد و باور داشت که نامزد خواهرش در نهایت او را ناراحت خواهد کرد.
اکثر اطرافیان میدانستند که او اشتباه میکند، از جمله خواهر خودش. اما علیرغم تلاشهای خانواده و فامیل، برادر دختر نمیخواست این واقعیت را بپذیرد که دچار وهم شده است.

این چیزی است که ممکن است بیشتر ما در زندگی دچار آن شده باشیم. اگر میخواهید همانند این شخص دچار توهم نشوید، باید حاضر باشید که بارها و بارها از خودتان بپرسید که آیا شما اشتباه میکنید یا نه . تنها از این طریق میتوانید از موقعیتهایی که به اشتباه فکر میکنید حق با شما است، دوری کنید. اما گفتن این کار خیلی سادهتر از عمل کردن به آن است.
خیلی از اوقات، عقاید اشتباه ما نقطه ضعفهای ما را پوشش داده و توجیه ما در انجام دادن یا ندادن بسیاری از کارهاست. انسان به خوبی میداند که اگر تصمیمات و رفتارهای خود را به طور دائم زیر سوال ببرد، به حقایق تلخی در مورد خود پی خواهد برد.
مجددا برمیگردیم به مثال برادر بیش از حد سخت گیر: این احتمال وجود دارد که دلیل بیزاری و بیعلاقگی برادر دختر این بوده که به شدت در حال پنهان کردن نقطه ضعف خود بوده است.
به نظر شما او چه نقطه ضعفی میتوانست داشته باشد؟ شاید نقطه ضعف او این بود که چرا او همانند خواهرش نتوانسته شریک زندگی و عشقی هیجانانگیز برای خود بیابد. شاید هم به این مسئله حسادت میورزید که خواهرش توجهاش را به جای او به نامزدش معطوف کرده است. برای او سادهتر بود تا کورکورانه فرضیات اشتباه بسازد تا اینکه با نقاط ضعف خود روبهرو شود.
خوشبختانه، شما مجبور نیستید در همین دام گرفتار شوید. اگر آمادگی این را داشته باشید که عقاید خود را زیر سوال برده و با نقاط ضعف خود روبهرو شوید، میتوانید رفتار سالمتر و شادتری داشته باشید.
-
عشق رمانتیک میتواند مخرب باشد، مگر اینکه قادر به کنترل کردنش باشیم!
داستان عشق نافرجام رومئو و ژولیت، احتمالا معروفترین داستان عاشقانه در دنیا است. با اینحال به هیچ عنوان یک داستان شاد نیست؛ این داستان، نسبتا تلخ و آشوبناک است و شامل قتل، تبعید و دشمنیهای خونینی است که در آخر به خودکشی آن دو دلداده میانجامد.
داستان غمانگیز آن عاشقان بختبرگشته، به قدرت مخرب عشق رمانتیک اشاره دارد.
مطالعات نشان دادهاند که روابط پر شور و شوق و عشقهای آتشین، تاثیر محرکی روی مغز دارند که مشابه تاثیر کوکائین است. به این معنی که در هنگام عاشقی یک حس بالا بودن و اوجی فوقالعاده را حس میکنید. سپس به واسطه اتفاقاتی نظیر درگیری، اختلافنظر و یا شاید هم تکراری شدن شخص مقابل، مجددا این حالت را از دست میدهید و سقوط میکنید. سپس، مجددا به دنبال بالا بودن میگردید و اگر آن را در فرد مورد نظرتان نیابید، در شخص دیگری به دنبال آن حس خوشایند اوج میگردید.
متاسفانه این مسیر، منتهی به درد و عذاب است و سرخوشی ماندگاری به دنبال ندارد!
در زمان شکسپیر، خطرات عشق رمانتیک به خوبی بر همه آشکار بود. شاید هم مقصود شکسپیر از به قلم درآوردن رومئو و ژولیت انتقادی بر عشق رمانتیک به عنوان یک شور و اشتیاق مخرب بود. دقیقا تا قرن نوزدهم، اکثر روابط و ازدواجها بر اساس خصوصیات رفتاری افراد و مهارتهای آنها صورت میگرفت، نه بر مبنای عشق پر شورشان. اما امروزه شرایط بسیار تغییر کرده است. این روزها عشق و احساسات اکثرا به عنوان یک ایدهآل به حساب میآید و این مسئله میتواند منجر به دل شکستگی افراد شود.
با این وجود در این شرایط، چه کاری میتوانید انجام دهید؟ آیا باید به کلی از ایده عشق رمانتیک منصرف شوید؟نه دقیقا!

عشق مضر زمانی رخ میدهد که هر کدام از افراد موجود در یک رابطه، از عشق برای فرار از مشکلات خود استفاده میکنند. به عنوان مثال، ممکن است از زندگی خود راضی نباشند، به همین دلیل از عشق و احساساتی که نسبت به یکدیگر دارند به عنوان عاملی برای اینکه توجه خود را منحرف سازند، استفاده میکنند. متاسفانه هیچ کس نمیتواند مشکلات شخصیاش را تا ابد مخفی نگه دارد. در نهایت اجتناب از مشکلات که به شکل عشق به دیگری ، نمایان شده بود، به تدریج از بین میرود.
از سوی دیگر عشق مفید زمانی رخ میدهد که هر دو افراد حاضر در رابطه به شدت به دوستی خود اهمیت دهند. به جای اینکه از رابطه برای منحرف کردن توجه خود استفاده کنند،آنها به هم متعهد هستند.
در یک عشق حمایتکننده، دوطرف به جای اینکه روی احساسات خود تمرکز کنند، هرکدام از دیگری حمایت میکند. اما این حمایت باید از جانب فرد مقابل مطالبه شده و کاملا اختیاری باشد. اگر یکی از طرفین بخواهد با گذاشتن محدودیتهای بیشتر روی زندگی شریکش کنترل داشته باشد و به اجبار مشکلات شریکش را خودش حل و فصل کند، چالش بزرگی به وجود میآید. اگر یک فرد بخواهد بر فرد مقابل سلطه داشته باشد، مشخصا نشان دهنده یک عشق مضر است!
-
انسانها به شدت از مرگ هراس دارند و به همین دلیل سعی میکنند فراتر از آن نیز زنده بمانند
شاید دوست نداشته باشید که در موردش فکر کنید، اما یک روز مرگ به سراغتان خواهد آمد. این حقیقت ناراحتکننده و اینکه چطور با آن کنار بیاییم، تا حد بسیار زیادی به این بستگی دارد که همین حالا چگونه زندگی میکنیم.
برای اینکه به طور کامل درک کنید مرگ تا چه حد زندگیمان را کنترل میکند میتوانیم به کار ارنست بِکِر ( Ernest Becker ) نگاهی بیاندازیم. بِکِر دکترای مردم شناسی داشت و یک فردِ تکرُو بود؛ به این معنا که عقاید مستقل خود را داشت. اگرچه رویکرد نامتعارف و مرگ زودهنگامش حرفه آکادمیک او را محدود کرد، اما او کتاب تاثیر گذاری در مورد مرگ نوشت، کتابی با عنوان انکار مرگ ( The Denial of Death ).
بِکِر در این کتاب دو ایده کلی را ارائه کرد:
ایده اول این بود که انسانها به شدت از مرگ هراس دارند. برخلاف دیگر حیوانات، انسانها این قابلیت را دارند تا در مورد شرایط فرضی فکر کنند. ما میتوانیم تصور کنیم که زندگیمان چطور میتوانست باشد اگر در دانشگاه، رشته دیگری را خوانده بودیم، یا مثلا به جای اینکه معلم شویم به رشته داروسازی روی میآوردیم. اما این توانایی برای فرضیه سازی یک نکته منفی دارد. ما میتوانیم تصور کنیم که زندگی پس از مرگمان چگونه خواهد بود.
حال میرسیم به ایده دوم بِکِر:
از آنجایی که میدانیم محکوم به مرگ هستیم، سعی میکنیم یک هویت ذهنی از خود درست کنیم که حتی پس از مرگمان به حیات ادامه دهد. به بیان دیگر، ما زندگی فانی خود را صرف پیداکردن پروژههای جاودانی میکنیم ، یعنی چیزهایی که بعد از مرگمان، میراث ما را جاودانه کنند.

همین آرزو است که برخی را ترغیب میکند تا به دنبال شهرت باشند، درحالیکه شاید دیگران به دنبال این باشند که نشانی از خود در دین، سیاست یا تجارت باقی بگذارند.
اما رویای جاودانگی برای جامعه مشکلاتی را بهوجود میآورد. خواسته مردم برای تغییر دنیا، یا حداقل بخشی از آن، آنطور که مطابق با میل آنهاست منجر به جنگ، خرابی و عذاب شده است! علاوه بر این، خواسته عاجزانه برای اینکه نشانی از خود باقی بگذاریم برای ما استرس و اضطراب به همراه خواهد داشت. خوشبختانه، یک راه حل بسیار ساده وجود دارد و آن این است که دیگر نباید در طلب جاودانگی باشیم. به بیان دیگر، باید « کمترین اهمیت » را به شهرت و قدرت دهیم، و در عوض روی زمان حال و اکنون تمرکز کنیم.
همچنین افکار ما نباید تنها محدود به مرگ باشد. همانطور که در این مطالب آموختهاید، اینکه سعی کنید برای همه کس همه چیز باشید تنها منجر به درد خواهد شد. اگر میخواهید یک زندگی شاد را در پیش بگیرید، روی چیزهایی که از آنها لذت میبرید تمرکز کنید. با تمرکز بر روی چیزهایی که واقعا دوستشان دارید، تمام چیزهای دیگر حواسپرتیهای بیفایده هستند.
-
سخن پایانی
ما در زندگی سعی میکنیم کارهای بسیار زیادی انجام دهیم و این امر منجر به استرس و ناراحتی میشود. همه ما نیاز داریم که بیاموزیم تا دیگر کمترین اهمیتی به چیزهایی که برای ما درد و رنج به همراه دارند ندهیم. انتخاب کنید که واقعا میخواهید به چه چیزی اهمیت دهید و از این طریق رویکرد سازندهتری نسبت به کار، عشق و خودِ زندگی ایجاد کنید.
پیشنهاد کاربردی :
- ترسِ از دست دادن نداشته باشید و بیاموزید که نه بگویید
اگر میخواهید روی چیزهایی که واقعا برای شما اهمیت دارند تمرکز کنید، پس باید بیاموزید که به دیگران «نه» بگویید. فومو (یا ترس از دست دادن) ، ما را مضطرب میکند، اما حقیقت این است که ما در هر صورت اکثر چیزها را از دست خواهیم داد. نمیتوانید هم بهترین موقعیت شغلی را داشته باشد، هم با خانواده وقت زیاد بگذرانید و هم کلی وقت داشته باشید تا در یک ساحل آفتابی موج سواری کنید. مهم این است که بر روی مهمترین چیزی که واقعا باعث شادی و رضایت خاطرتان میشود، متمرکز شوید.
بنابراین انتخاب کنید که چه چیزی برای شما مهم است و مابقی چیزها را نادیده بگیرید و در این مسئله کاملا بیرحم باشید. به عنوان مثال، مسیری را پیش بگیرید که مدیر عامل میلیاردر محمد الاِریان (Mohamed El-Erian) مشخص کرد؛ کسی که از کار پردرآمد خود استعفا داد تا با دختر کوچکش بیشتر وقت بگذراند.
سپاس از شما دوست عزیز که با “سخن دوست” همراه بودید.
منبع: www.bookapo.com
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
خلاصه کتاب روانشناسی عزت نفس
زمان مطالعه 21 دقیقه کتاب روانشناسی عزت نفس نوشتهٔ ناتانیل براندن است که...
خلاصه کتاب چهارمیثاق
زمان مطالعه 32 دقیقه کتاب چهار میثاق، خرد سرخپوستان تولتِک که در آمریکای میانه...
خلاصه کتاب نیمه تاریک وجود
زمان مطالعه 49 دقیقه کتاب نیمه تاریک وجود اثر دبی فورد نویسنده، مدرس...
خلاصه کتاب عادت های اتمی
زمان مطالعه 33 دقیقه کتاب عادت های اتمی در اواخر سال 2018 به...
خلاصه کتاب هنر خوب زندگی کردن
زمان مطالعه 42 دقیقه کتاب هنر خوب زیستن (The Art Of The Good...
خلاصه کتاب هفت عادت مردمان موثر
زمان مطالعه 25 دقیقه عادات افراد تاثیرگذار و موفق را در خود به...
2 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
احسنت عالی بود،تشکر از شما خلاصه و بسیار مفید..
فوق العاده است این کتاب ، مرسی که خلاصه شو گذاشتین